ذهن انسانهای معمولی و بشر ناقص مثل ماست که حقیقتاً جز با توجه و استمداد از روح بزرگ و مطهّر خود آن حضرت نمیشود شَبَهی حتی از آن شخصیت عظیم را مشاهده کرد. اما با این حال، این بلندترین قلهی بشریت است، نمیشود به آن توجه نکرد و به سمت آن حرکت نکرد. خوشبختانه فضائل و مناقب آن حضرت مثل دریای عظیمی است که از هر طرف که وارد بشویم و هر رشتهای از رشتههای مَحامد بشری را مطرح بکنیم، فیض عظیمی را خواهیم برد. یکی از جوانهای آل زبیر - که آل زبیر معروف بودند به دشمنی با امیرالمؤمنین - عبداللَّه بن زبیر، حتی در جنگ جمل هم به عنوان یک چهرهای معرفی شد که پدرش زبیر را وادار میکرد به ادامهی جنگ با امیرالمؤمنین. بعدها هم خاندان زبیر غالباً - مگر بعضی از آنها - نسبت به امیرالمؤمنین با چشم خصومت و بغض و حسادت نگاه میکردند. در این خانواده یک جوانی که پسر عبداللَّه بن عروة بن زبیر است، از روی جوانی یک روز در حضور پدر خود مشغول مذمّت امیرالمؤمنین شد. پدر با این که خودش هم نسبت به امیرالمؤمنین ارادتی یا بگوییم محبتی نداشت، اما دید این جوان خام و ناپختهی خودش را خوب است قدری آگاه کند؛ در محیط خلوت خانه به طور خصوصی. آن روزها کسی جرأت نمیکرد در عَلَن نامی از امیرالمؤمنین بهنیکی ببرد. به پسرش گفت: پسرجان، یک چیزی را من به