در این مجموعهی بزرگ و این خانوادهی عظیم نظام جمهورى اسلامى و ملّت ایران، با هم همکاریم. نوع همکاریها ممکن است فرق کند؛ [ ولى ] اصل همکارى بلاشک تغییرى نخواهد کرد. اینجور نیست که اگر ما با هم دُور یک میز ننشینیم و در یک شغل واحدى و مجموعهی واحدى کار نکنیم، به معناى این باشد که ما دیگر با هم همکار نیستیم؛ نه، واقعاً روحیهی خود بنده هم این نیست. جدایى از مجموعهی دستهاى کارآمد و مغزهاى هوشمند، در جمهورى اسلامى متصوّر نیست؛ هر جا باشند، با همند. بنده قبل از رحلت حضرت امام ( اعلى الله مقامه ) که ماههاى آخر مسئولیّت من بود، با خودم فکر میکردم که خواهم رفت و به کارهاى فرهنگى مشغول خواهم شد. این گرایش اصلى ماها است دیگر؛ دوست میداریم به کارهاى فرهنگى بپردازیم. ذهنیّت بنده، آقاى مهندس موسوى و بعضى دیگر از دوستان، غالباً همینجورى است؛ یعنى کشش اصلیمان به سمت و به طرف کارهاى فرهنگى است؛ مگر اینکه مسئولیّتى بر دوشمان قرار بگیرد و بر ما واجب بشود. البتّه همان وقت هم در یک جمعى گفتم که اگر بر من واجب بشود و تکلیف بشود و من را مأمور کنند به ریاست عقیدتى _ سیاسى گروهان ژاندارمرى زابل - چون میدانم آنجا گروهانى هست و میدانم هم عقیدتى _ سیاسى دارد؛ مثلاً آقاى محتشمى ( ۲ ) بنده را میفرستادند آنجا - میرفتم مشغول میشدم. یعنى واقعاً هر جا که انسان کار کند، احساس نمیکند که جداى از مجموعهی کارآمدهاى این نظام و مجرّبین کارى این نظام است.