آمدن به این جلسه داشتم فکر آن حالات و آن ساعات و آن لحظات و آن احساساتِ آن ساعت و آن روزها را میکردم؛ ( ۴ ) میدیدم که لحظاتى که انسان براى خدا و در راه خدا زحمتى را متحمّل میشود، بار سنگینى را بر دوش میگیرد و اضطرابى را و محنتى را بر جان خودش میپذیرد، واقعاً قابل معاوضه با هیچچیز دیگرى نیست. لذا این هشت سالى که ما با مجموعهی شما بودیم - البتّه حالا همهی شما در دوران هشتساله نبودید؛ بعضى از اوایلش بودید، بعضى از اواسطش آمدید، بعضى از آخرهاى آن تشریف آوردید - واقعاً آن روزها دیگر قابل تجدید شدن نیست؛ روزهاى خاصّى بود، مقطع عجیبی بود، مقطع فراموشنشدنیاى بود: روزهایى که - همینطور که آقاى مهندس موسوى گفتند و من [ هم ] قبول دارم - برادرها واقعاً تلاش میکردند، واقعاً زحمت میکشیدند، همهی همّتها به کار میافتاد تا بتوانند آن چیزى را که هدف کاریشان بود، تحقّق ببخشند؛ و این در فضائى بود که به یک محنت عظیم ملّى آمیخته بود و آغشته بود - نه مال یک قشر، نه مال یک جمع، نه مال یک گوشهی مملکت - یک ملّت دچار محنت بود؛ محنت جنگ که بر او تحمیل شده بود. و در کنار این، جوشش فداکاریها و ایثارها و جلوههاى زیباى حضور انقلابى ملّت در صحنههاى گوناگون هم بود؛ و بر روى همهی اینها، به آن خیمهی منوّر حضور امام و نظر فراگیر آن بزرگوار و ارادهی همه جا حاضر او - که واقعاً مثل کوهى پشت سر ما