بیانات سال 1368


بود - جمع آقایان شوراى عالى قضائى تشریف آوردند پیش من. ( ۸ ) صحبت یک قاضی‌اى شد در یک شهرى که یک تخلّفى کرده بود. من گفتم من سلیقه‌ام این است، من سلیقه‌ی خودم را میگویم ببینید [ آیا ] شماها این را قبول دارید یا نه، این قاضى را در همان شهرى که این تخلّف را کرده محاکمه کنید، اگر شلّاق است، اگر زندان است، هرچه هست، همان جا حکم را بر او اجرا کنید، بعد هم در همان شهر دوباره بگذاریمش قاضى. گفتند این تضعیف میشود؛ من گفتم به نظر من تقویت میشود. یعنى آن دادستانى و آن حاکم‌شرعى که به‌خاطر تخلّف آنجا کتک را میخورد، بعد که پشت مسند قضا نشست، خواهد گفت ببینید، این است مسئله‌ی قوّه‌ی قضائیّه که حتّى من که فاسد شدم، با من این کار را کردند. آن کسى که آن‌جور از او انتقام الهى گرفته میشود ‌ - این انتقام الهى است، نقمت ( ۹ ) الهى است - خودش که دیگر اشتباه نخواهد کرد، او که دیگر جرئت نمیکند تخلّف کند علی‌الظّاهر ‌ - مگر آدمهاى واقعاً مریض - دیگران هم خواهند گفت که قوّه‌ی قضائیّه این است؛ حتّى خود این آدم را مجازات کردند ! البتّه اگر در موازین قضا یک جاهایى مانع از قضاوت کردن است ‌ - مثلاً دست قاضى قطع شده باشد - ( ۱۰ ) آنها را من نمیگویم [ که قاضى بماند، امّا ] آنجایى که ایرادى ندارد ‌ - مثلاً لازم بوده تعزیر بشود - تعزیرش بکنند، بعد هم [ او را همان جا بگذارند ]. میگوید بنده قاضیم، قاضى تعزیرشده ! سینه‌اش را هم سپر

«6»