بیانات سال 1368


که خب باید کارهاى اساسى با علم و اطّلاع او باشد، ولو به شکل سیستماتیک ( ۲۲ ) درستى - مثلاً کسانى را میبرند؛ حالا نمیدانیم این دستگاه، وزارت اطّلاعات است، اداره‌ی اطّلاعات ارتش است، اداره‌ی اطّلاعات سپاه است، اداره‌ی اطّلاعات شهربانى است، پلیس قضائى است، مأمور دادستانى است، هیچ معلوم نیست که کیست، و تا مدّتى اهل این آدم نمیدانند [ حتّى ] به کجا مراجعه کنند ! این خیلى چیز تأسّف‌آورى است واقعاً که باید با این مبارزه بشود. مردم احساس امنیّت کنند. من یادم می‌آید یک بار آمدند درِ خانه‌ی من در مشهد که بنده را بگیرند. نصف شب هم بود. من عادتم این بود که هر کس در میزد، بدون [ گفتن ] « کیه » در را باز میکردم. معمول است که میگویند کیه پشت در ؟ من نه، عادت کرده بودم. نصف شب رفتم دم در، بدون اینکه بپرسم کیه ‌ - که یک صدایى بشنوم - در را باز کردم. تا در را باز کردم، ناگهان دیدم که چهار پنج نفر مرد، غالباً هم جوان، با اسلحه دیدم همین‌طور ‌ - الان یادم است یکى از آن [ اسلحه ] ها از همین یوزی‌هایى بود که بعدها افتاد دست خودمان فهمیدیم چیست، آن‌وقت نمی‌شناختیم چیست، یکى از آنها اسلحه‌ی کمرى بود، و از این قبیل - [ روبه‌روى من ایستاده‌اند ]. من یک لحظه مردّد شدم، بعد در را بستم. اینها هرچه زور دادند، بنده از خوف جان ‌ - که آدم را چند برابر قوی‌تر میکند - بر آن چند نفر فائق آمدم در بستنِ در و در را بستم. این را میخواهم بگویم

«16»