هر کدام از این سلاطین سابق یا سلسلههاى سابق که از بین رفتند، رفتن آنها با خوشحالى مردم مواجه شد. رضاخان که رفته بود - آنطور که ما از بزرگترهایمان شنیدهایم و آن کسانى که یادشان است میدانند - مردم خوشحالى میکردند. وقتى این سلسلهی منحوس در ایران منقرض شد، شما دیدید که مردم چه جشن عظیمى را به راه انداختند - آن جشن و خوشحالى غیر از خوشحالىِ پیروزى انقلاب بود؛ این یک چیز دیگر بود، آن یک چیز دیگر بود - که آن مستقلّاً براى مردم شادیآور بود. خب، مردم از اینها بیگانه بودند، از اینها بدشان میآمد. این ملاک بطلان است؛ باطل بودن یعنى این. رژیمى که وقتى هست مردم ناراحتند، وقتى میرود مردم خوشحالند؛ وقتى قدرت پیدا میکند مردم در فشار میافتند، وقتى ضعیف میشود مردم علیه او مشت گره میکنند؛ این رژیم، رژیم باطلى است. نظامى که آحاد مردم آن، خودشان دست به دست میدهند، آن را به وجود میآورند، بعد به به وجود آورندهی آن نظام با همهی وجودشان عشق میورزند - اگر اینها را در زمان حضرت امام ( رضوان الله علیه ) میگفتیم، آنوقت یاوهگویانى بودند که بگویند، نخیر اینجور نیست، مردم به امام عشق نمیورزند؛ لکن رحلت این بزرگوار و آن حوادث عظیم، واقعیّتها را نشان داد؛ ده سال و چند ماه امام در میان ما مردم زندگى کرد، در تمام این لحظات، آحاد این مردم به آن مرد بزرگ عشق ورزیدند؛ هرچه گفت، آن را دین خودشان دانستند و فریضهی