گفتی و اظهار رضایت کردی، در مقابل آنها بگویی ؟ گفت بله، حاضرم. بعد پیغمبر شبِ همان روز یا فردای آن روز، این عرب را برداشتند و آوردند در میان اصحابشان؛ گفتند این برادر اعرابیمان خیال میکند که از ما راضی است؛ اگر راضی هستی، بگو. او هم بنا کرد از پیغمبر ستایش کردن، گفت بله، من خوشحالم، راضیام، خیلی متشکّرم - مثلاً - از رسول اکرم، به من محبّت کردند؛ و رفت. بعد که او رفت، رسول اکرم رو کردند به اصحابشان فرمودند مثَل این اعرابی، مثَل آن شتر و ناقهای است که از یک گلّهای - که چوپانی دارد آن را میچراند - رمیده و جدا شده، سر گذاشته به بیابان دارد میدود. شما دوستان من برای اینکه این شتر را بگیرید و او را به من برگردانید، از اطراف حمله میکنید و دنبال او میدوید. این حرکت شما رمیدگی او را بیشتر میکند، وحشت او را زیادتر میکند و دستیابی به او را دشوارتر خواهد کرد. من نگذاشتم شما او را بیشتر از آنچه از جمع ما رمیده بود، برمانید. با محبّت، با نوازش دنبال او رفتم، او را برگرداندم به گلّهی خودمان و به جمع خودمان. این روش پیغمبر است. یعنی رسول اکرم به هیچ عنوان نمیخواهد که در فضای زندگیِ جامعهی اسلامی، در میان مردم و مسلمانها، اندکی کینه و حِقد و دشمنی باشد، سعی دارد در ایجاد محبّت و صمیمیّت بین مردم؛ حتّی آنوقتی که دایرهی