خانواده است، گریه میکرد و متأثّر میشد که یک مالى دارد تضییع میشود؛ [ امّا ] وقتى این حرف منتقل میشد به مسئولین این تشکیلات عظیم، آنها گریه نمیکردند ! یعنى وقتى کسى نمیداند چه دارد و باخبر میشود که یک چیزى دارد از بین میرود، این فرق میکند با کسى که خودش را صاحب آنجا و مالک آنجا میداند و میداند چیست. این اشکال اوّل، یعنى عدم توجّه یا حتّى عدم اعتناى به اینکه ببینند در این مجموعه و این سفرهی گستردهاى که جمهورى اسلامى براى مستضعفین باز کرده و ما را هم گذاشتهاند رئیس اینجا و مدیر اینجا، آخرش چه هست. این یک نقص بزرگ. نقص دوّم، ضعف مدیریّتها بود - بعد از آنکه معلوم میشد، اگر معلوم میشد؛ یا آن قسمتهایى که معلوم میشد - انصافاً مدیریّتهاى ضعیفى بود. [ نقص ] سوّم، صرف و خرج آنها در امور مغایر با فلسفهی کار [ بنیاد ]. مثلاً - من به حاج محسن آقا هم قبلاً عرض کردم، شاید پارسال، پیرارسال هم به برادرانى که قبلاً مسئولین کار بنیاد بودند، گفتم - یک بخشى دارد بنیاد مستضعفان به نام بخش فرهنگى. خب، یک آدمى از بیرون، در خیابان دارد راه میرود، میفهمد یک بنیادى هست به نام بنیاد مستضعفان که یک قسمت فرهنگى هم دارد، بینهوبینالله به ذهنش میآید که بخش فرهنگى بنیاد مستضعفان چه کارى باید انجام بدهد ؟ یعنى اگر الّا و لابد بخش فرهنگى لازم دارد، باید چهکار بکند ؟ آدم به نظرش میرسد که بخش فرهنگى بنیاد قاعدتاً باید برود یک جایى که مدرسه