موافقت کردند، بنا شد ما طرحى فراهم بکنیم؛ جلسهی دوّم که خدمت ایشان رفتیم، بین آن اتاقى که اتاق انتظار بود - بیرونى بود - و ما در آن نشسته بودیم، با اتاق شخصى سیّد، یک دالانچهاى فاصله بود، یک دهلیزى فاصله بود؛ ما همینطور که نشسته بودیم که ایشان تشریف بیاورند، دیدیم درِ این دهلیز باز شد، سیّد با قباى دگمهنبسته و بدون عبا - یعنى پیدا است نیامدهاند بنشینند - در چهارچوب در ظاهر شدند؛ ما بلند شدیم، به ایشان احترام کردیم؛ گفتند که من نمیخواهم بیایم بنشینم، فقط خواستم نکتهاى را به آقایان بگویم که این شهریّهاى که من به طلّاب میدهم مِلک شخصى من است، به این صورت که من پول را قرض میکنم و شهریّه را میدهم، بعد که وجوهات آمد قرض خودم را اداء میکنم، بنابراین شهریّهاى که میدهم مِلک من است - قرض کردهام و من مالک آن هستم - و راضى نیستم که کسى این شهریّه را مصرف کند درحالیکه غیر از فقه و اصول هیچچیز دیگرى را در حوزه بخواند و مشغولِ به آن باشد؛ این را گفتند و در را بستند و رفتند ! گفتند ما همینطور متحیّر ماندیم که آمده بودیم بنشینیم مثلاً با ایشان ترتیبات دروس جنبى را - کلام و تفسیر و اخلاق و زبان انگلیسى و مانند اینها را - بدهیم، ایشان همینطور سر پا جوابمان را دادند و سرمان را تراشیدند ( ۷ ) و تشریف بردند. البتّه آسیّدابوالحسن اصفهانى مرجع بزرگوار عالم شیعه است، حقّ فراوانى هم به گردن اسلام و تشیّع و