الان هم استکبار جهانى یک قدرتى است، شما هم یک مقاصدى دارید، یک کارهایى میخواهید انجام بدهید؛ هیچ لزومى ندارد که این کارها مرتّب در تریبونها [ گفته بشود ]، هر کسى مسابقه بگذارد که فلان کار را میخواهیم بکنیم، مکرّر بگوییم و نکنیم. یکى از این رهبران مسلمان پختهی وارد که بنده در طول این مدّتِ کارهاى سیاسى دیدهام، سکوتوره بود. سکوتوره ( ۲۸ ) بسیار آدم واردى بود، خیلى آدم مطّلعى بود، خیلى پخته بود؛ من در چند سفر که آمد تهران، با او ملاقات کردم - ملاقاتهاى متعدّد، جلسات گوناگون - در بعضى از جلسات برادرها هم بودند، چند جلسه هم من و او تنهایى داشتیم. او خیلى شیفتهی انقلاب بود، البتّه خودش ضعیف بود، و نتوانسته بود راه خودش را برود و استکبار کَتبندش کرده بود؛ از طُرق مختلف محاصرهاش کرده بودند، پدرش را درآورده بودند؛ نتوانست گینهی کوناکرى را آنجورى که ایدهاش بود و دوست میداشت، درست کند و بسازد. موفّق نبود، امّا درست میفهمید؛ آدم سالمى بود؛ آدم خائنى نبود. این انقلاب را هم خیلى دوست میداشت؛ به امام هم حقیقتاً از ته دل ارادت داشت. من حرفهایى از او شنیدم که خیلى درست بود - البتّه ما از خیلیها حرف شنفتیم؛ یعنى اینجور تصوّر نشود که براى خوشامدِ ما یک حرفى گفته، ما هم باورمان آمده؛ نه، بنده در این دهساله با افراد زیادى نشستیم، برخاستیم، حرف زدیم، شنفتهایم؛ بعضیها حرف میزنند [ ولى ] از