میدانند که رژیم گذشته روى ارتش سرمایهگذاریهاى گوناگونى کرده بود و به آنْ امید زیادى داشت؛ البتّه بیجا؛ امید، امید بهجایى نبود؛ امید نابهجایى بود. علّت هم این بود که آنجایى که او سرمایهگذارى کرده بود، آن بخشى که او درحقیقت همهچیز را رایگان در اختیار آن گذاشته بود، کارایى نداشت و کارى از او برنمیآمد. بله، رؤسا و فرماندهان بالا و عناصر ویژه در ارتش به دستگاه سلطنت و به رژیم متعلّق بودند؛ امّا آن عناصر ویژه، در روزِ روز و جاىِ جا، کارایى نداشتند؛ کارایى را همیشه بدنه دارد. بدنهی ارتش که جزو آحاد مردم بودند، نه مشمول خیرات و برکات آن دستگاه بودند و نه قاعدتاً آن دستگاه میتوانست به آنها امیدى داشته باشد. لذا وقتیکه معرفت و آگاهى به مسائل جارى کشور براى بدنهی ارتش پیدا شد، همهی بساطى که آنها چیده بودند، واژگون شد. اوّل، نیروى هوایى سد را شکست و وارد میدان شد؛ بعد هم نیروى زمینى ملحق شد. نیروى زمینى به انقلاب پیوست و وارد صفوف انقلاب شد و همین به پیروزى سریع انقلاب کمک کرد. شاید امروز کسانى در مقام تحلیل برایشان دشوار باشد که قبول کنند پیوستن ارتش به انقلابیّون و به مردم، کار پیروزى را آسان کرد و جلو انداخت؛ شاید خیال کنند که این حرف، از نقش مردم و مردمى بودن انقلاب خواهد کاست؛ درحالیکه این اشتباه است. هنر یک انقلاب همین است که میتواند عناصر نیروهاى مسلّح دشمن را هم متوجّه به خود کند و