دین، خصوصیّت انقلاب بود و ماند. اینجور نبود که یک روزى دین خصوصیّت انقلاب باشد و پس از چندى این خصوصیّت از انقلاب گرفته بشود و تبدیل به چیز دیگرى بشود. این خصوصیّت در هیچ یک از انقلابها نبود؛ و همین یکى از مهمترین عوامل بود که هر جاى دنیا قلبى براى دین و براى اسلام میتپد، به جمهورى اسلامى - که براى اسلام دارد حرکت میکند و به اِعلاء کلمهی اسلام فکر میکند - علاقهمند باشد. خصوصیّت دوّم، مردمى بودن است. در همه جاى دنیا، انقلابها - آنهایى که حقیقتاً انقلاب بودند؛ کودتاها و حرکات نظامى و مانند اینها را کارى ندارم - همیشه به دست مردم به وجود آمده؛ امّا بعد از آنکه به پیروزى رسیده یا در آستانهی پیروزى قرار گرفته، احزاب یا حزب آمده، جاى انقلاب را گرفته، جاى مردم را گرفته و مردم کنار رفتهاند؛ مثل خیلى از این کشورهاى کمونیستىِ دنیا که نظامهایشان نظامهاى انقلابى بودند - یعنى با یک انقلاب به وجود آمده بودند، مردم در آن نقش داشتند و به گروه انقلابى و مبارز کمک کرده بودند؛ در اغلب این کشورهاى سوسیالیستى اینجورى بود - امّا در همهی این کشورها بمجرّد اینکه انقلاب به پیروزى نزدیک شد یا رسید، مردم شدند هیچکاره، حزب - حزب کمونیست یا هر اسم دیگرى براى آن حزب حاکم داشتند - آمد و شد همهکاره ! هر کارى خواستند بکنند به اسم مردم کردند، امّا مردم در هیچ کار نقش نداشتند. همان مردمى که به خیابانها آمده بودند یا به یک نحوى از انحاء مبارزه کرده بودند یا مثلاً از گروه مبارز پشتیبانى کرده بودند،