بیانات سال 1368


فرمانده لشکر به فکر او هست یا نه، چه برسد به فرمانده نیرو. بعضى اوقات این سربازها و حتّى درجه‌دارها و افسرهاى جلو ‌ - خطوط مقدّم - خیال میکنند آن فرمانده، حتّى به یاد آنها نیست. این آنها را خُرد میکند. این یک شاهى صنّار ‌ - که شما اگر رفتى، دست توى جیبت کردى، به او دادى - که مُعجزى درست نمیکند؛ کمبود آن مشکلى به وجود نمی‌آورد؛ [ فقط ] بداند که شما به فکر او هستید، بداند که شما ناراحتى و رنج او را حس میکنید و لمس میکنید؛ این را بفهمد؛ اگر فهمید، روحیه پیدا میکند و میجنگد و مقاومت میکند و سنگر را حفظ میکند. مشکل ما همان خطوط مقدّم است. چرا عراق توانست ناگهان وارد خاک ما بشود و هشتاد کیلومتر، نود کیلومتر، صد کیلومتر جلو بیاید که بعد شما و همه‌ی نیروهاى مسلّح دیگر براى بیرون انداختنش هشت سال زحمت بکشید و تازه به‌طور کامل نتوانید ؟ براى خاطر اینکه خطوط مقدّم درست نبود. خطوط مقدّم باید درست باشد. سنگرهاى مقدّم بایست نفوذناپذیر باشد. الان دشمنِ روبه‌روى ما همین‌جور است. شما به ذهنتان هم خطور نمیدهید که بتوانید نیرویتان را بردارید و پنجاه کیلومتر، چهل کیلومتر، سى کیلومتر بروید در عمق [ خطوط ] او؛ چون میدانید محکم است. شما چرا نتوانید ؟ او مشکلاتش بیشتر از شما است، خیلى بیشتر از شما است ‌ - ما از داخل [ آنها ] خبر داریم - درعین‌حال این [ استحکام ] را دارد. خطوطى که دست شما است و به شما سپرده شده بایستى محکم باشد؛ آنجایى را که دست شما نیست، من کارى ندارم. البتّه در آینده ‌ - آینده‌اى که

«11»