میخوانیم و به آنها میخندیم و قدرى هم از آنها خوشحال میشویم؛ چون هرچه دشمن، انسان را کمتر بشناسد، براى انسان بهتر است. در اوایل ریاست جمهورى من، آقاى ضیاءالحق به تهران آمد؛ جلسهی خوبى با ایشان داشتیم؛ مرحوم سکوتوره رئیسجمهور گینه هم بود، آقاى مهندس موسوى نخستوزیرمان هم بود، آقاى هاشمى هم بود، آقاى حاجاحمدآقا هم بودند. ما چهار پنج ساعت با هم جلسه داشتیم و نماز و شام را هم با هم بودیم. وقتى من آقاى ضیاءالحق را تا فرودگاه بدرقه میکردم، در ماشین به من چیزى گفت؛ گفت من در این سفر احساس کردم جمهورى اسلامى نظم خود را به دست آورده. او قبل از آن در زمان بنیصدر هم آمده بود؛ میگفت آنچه میبینیم بکلّى با سفر قبلى متفاوت است. این یک راز داشت و آن یکدلى و یکدستى مسئولان بود. ما هشت سال اینجور با هم کار کردهایم و امروز همهچیز، ما را تشویق میکند و وادار میکند که همان صمیمیّت را حتّى بیش از گذشته داشته باشیم. ما در داخل نظام خودمان، نگرانىِ « بیاعتمادى نسبت به یکدیگر » را اصلاً نداریم و این را دشمنان ما خوشبختانه درک نمیکنند؛ لذاست که مسئلهی رهبرى، بدون هیچ مذاکرهی قبلى در ظرف هجده ساعت بعد از درگذشت حضرت امام تمام شد، درحالیکه قبلاً هم بر روى آن هیچ تواقفى نشده بود؛ ۷۵ نفر رسیدند و بحث کردند و به یک نتیجهی روشنى رسیدند. ما این را یک نقطهی قوّت براى نظام خود