آماده کرده بودند که از یک گوشهاى اخلال کنند. همینطور که میگویم، واقعاً ما هیچ فکرش را هم نکرده بودیم. هیچ کس نمیتواند بگوید که ما میفهمیدیم چهکار دارد میشود، نه. خود بنده که در این کار دخالت داشتم، واقعاً نمیدانستم چهکار دارد میشود. خداى متعال مثل اینکه دست ما را میگرفت و میبرد آنجایى که باید باشیم. بنده و یک عدّهاى دیگر، آن روزهاى نوزدهم بهمن و بیستم بهمن و بیستویکم بهمن و بیستودوّم بهمن را در همان منطقهی کارگرى طرفِ غرب تهران گذراندیم؛ اسم آن کارخانه را نمیخواهم بیاورم، شاید بعضى از دوستان بدانند، منطقهاى بود، محوّطهاى بود. حتّى من خبر پیروزى انقلاب را - یعنى اینکه رادیو ناگهان گفت: « اینجا تهران است، صداى انقلاب اسلامى ایران »- در راه همان کارخانه شنفتم؛ داشتم میآمدم، رادیو را روشن کرده بودم. در آن ساعات بحرانى، در آن بحبوحه، ما آنجا بودیم. خب، پس اینها روى قشر زحمتکش کارگر - که عمدتاً هم جوان [ هستند ] و برحسب طبیعتِ قشر کارگرى، از آگاهى خاصّى برخوردارند؛ کارگرها در جامعه یک قشر آگاهند؛ بنده در تقسیمبندیها، کارگر را جزو قشرهاى روشنفکر به معناى عامّش میدانم - سرمایهگذارى را شروع کردند. قصدشان هم این بود که این دست کارآمد و این بازوى قوى را از انقلاب بگیرند، [ حتّى ] اگر بتوانند علیه انقلاب هم به کار بیندازند؛ دو مرحله داشت: حدّاقل این بود که این بازو در خدمت انقلاب به کار نیفتد، و اگر هم بتوانند این را علیه انقلاب به کار بیندازند. نقشهی اینها در آن روزها و هفتههاى اوّل، این بود. وقتى