منصبِ بسیار خطیر و مهم، بلکه حتّى از مناصبى که از این بمراتب پایینتر بوده - مثل ریاست جمهورى و دیگر مسئولیّتهایى که در طول انقلاب داشتم - کوچکتر میدانستم. و من یک وقتى این را خدمت امام عرض کردم، گفتم که گاهى از بنده در ردیف بعضى از این آقایان اسم آورده میشود، من در ردیف اینها نیستم، من یک آدم کوچک و یک آدم بسیار معمولیاى هستم. اعتقادم را گفتم، نه اینکه بخواهم تعارف بکنم؛ الان هم اعتقادم همین است. بنابراین، این معنا اصلاً متصوّر نبود. البتّه در آن ساعاتِ بسیار حسّاسى که واقعاً باید بگویم ما سختترین ساعات عمرمان را گذراندیم - که خدا میداند در آن شبِ عجیب و صبح آن روز که چه ساعاتى و چه لحظاتى بر ما گذشت؛ در آن شنبه و صبح یکشنبه که برادرها از روى مسئولیّت و احساس وظیفه، با فشردگى تمام فکر میکردند و تلاش میکردند که چهجورى این قضایا را جمعوجور کنیم، مکرّر از بنده بهعنوان عضوى در شوراى رهبرى اسم میآوردند - که من البتّه در ذهن خودم آن را رد میکردم؛ اگرچه بهنحو یک احتمال برایم مطرح میشد که شاید واقعاً این مسئولیّت را - بهعنوان یک نفر از سه نفر یا پنج نفر - به من متوجّه کنند. من همان روز به خدا پناه بردم. همان روز یکشنبه قبل از تشکیل مجلس خبرگان با تضرّع، با توجّه، با التماس به خداى متعال عرض کردم که پروردگارا ! تو که مدبّر امور و مقدِّر ( ۴ ) امور هستى، چون ممکن است بهعنوان