این درخت مبارک را رویاند. در روزگارى همهچیز بود، [ امّا ] او نبود و ما هیچچیز نداشتیم؛ همین ایران بود، همین ملّت بود، همین موقعیّت جغرافیایى بود، همین فقه بود، همین قرآن بود، همین نهجالبلاغه بود، امّا او نبود، او بهعنوان یک شروعکننده و رهبر - قبل از شروع نهضت - کار خودش را آغاز نکرده بود، [ لذا ] هیچچیز نبود، هیچچیز نداشتیم، روزبهروز عقبتر میرفتیم، روزبهروز بیشتر توى سرمان میخورد و روزبهروز بیشتر شخصیّت ما هضم میشد. بعد او پدید آمد، قدم در صحنه گذاشت، مثل وجودى که ماهیّات را هستى میبخشد، تحقّق میبخشد، مثل خورشیدى که میتابد و اشیاء را آشکار میکند، مثل روحى که به کالبدى دمیده میشود و اجزاى آن کالبد را زنده میسازد، ما را زنده کرد، ما را نمایان کرد، ما را به حرکت درآورد. آنوقت ارزش جغرافیایى ما، ارزش تاریخى ما، فرهنگ گذشتهی ما، قرآن ما، نهجالبلاغهی ما، انسان ما و ملّت ما به کارمان آمد. او کلید بود؛ او ریشهی این درخت بود. این ریشه باید محفوظ بماند. نکته این است. اگر این نظام از ریشهی خود یعنى از امام عزیز خود جدا بشود، مثل درختى است که « اُجتُثَّت مِن فَوقِ الاَرض ». ( ۴ ) همین آیهی شریفهی « اُجتُثَّت مِن فَوقِ الاَرض »، یعنى یک درختى است که این را از روى زمین ارّه کردهاند و بین تنه و ریشه فاصله انداختهاند. حالا چهار روزى هم ممکن است نمودى و هیکلى داشته باشد، امّا سرنوشت آن معلوم است؛ این رابطهی حیاتى و تغذیهاى دیگر نیست.