دیگر آمد، دادند؛ ده بیست سى نفر آدم آمدند، پیغمبر به هر کدامشان یک تکّه از این دادند. یک کتف این بزغاله - یک تکّهی مختصرى - باقى ماند که دیگر کسى نبود و آن را بردند به خانه که خودشان بخورند. یکى از همسران پیغمبر عرض کرد: یا رسولالله ! این بزغاله همهاش رفت، همین کتفش برایمان ماند؛ پیغمبر فرمودند که نه، همهاش ماند، همین کتفش است که از دست ما خواهد رفت. بله، این کتف را میخوریم، تمام میشود میرود - از دستمان رفت - امّا آنهایى که دادیم براى ما میماند. ( ۷ ) از این مال و ثروت دنیا هرچه دادید، براى شما ماند؛ و هرچه خرج کردید یا براى دیگران گذاشتید که بعد از شما بخورند، آن از دست رفت، از بین رفت. [ اگر ] آدم یک دید معنوى و حکمتآمیز به این قضیّه بیندازد، مثل این چراغْ روشن است؛ یعنى هیچ نقطهی مبهمى در این قضیّه نیست. آمدیم سرِ جسم. هرچه شما از این جسمتان در راه خدا استفاده کردید، این براى شما ماند. مثلاً این دست را، این چشم را، این پا را براى خدا در کارهاى گوناگون - در جبهه، در سازندگى، در خدمت به خلق خدا، در تلاش براى این و آن - صرف کردید؛ راه رفتید، زحمت کشیدید، فکر کردید، حرف زدید، دست را به کار زدید؛ هر مقدار بیشتر از اینها کار کشیدید، ثوابش بیشتر است، تا میرسد به نقطهی اوج. نقطهی اوج کجا است ؟ نقطهی اوج آنجایى است که شما این عضو را در راه خدا میدهید. این دیگر چیزى است که بالاتر از آن، هیچچیزى نیست.