میکنیم. خصوصیت این دو قشر آن است که وجود و حیات آنها جزو پایههای اصلی انقلاب است. اگر شما میبینید که نبىّمکرم ( صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم ) دست کارگری را در دست مبارک خودشان گرفتند، او را لمس کردند، بعد سرشان را پایین آوردند و دست آن کارگر را به لبهای مبارکشان رساندند و آن را بوسیدند؛ یا اگر میبینید که امیرمؤمنان و مولای متقیان و بزرگترین قلب و زبان دریادلِ پُرمعرفتِ متصلِ به وحی الهی بعد از پیامبر، میفرماید که « من علّمنی حرفا فقد صیّرنی عبدا » - هر کس به من چیزی درس بدهد و بیاموزد، من را غلام خودش کرده است - این عمل از پیامبر و این بیان از امیرالمؤمنین بیخود نیست؛ نمیخواستند با کسی تعارف کنند. این عمل و این بیان، مثل همهی اعمال و بیانات آنان، برای ما درس است؛ هم برای خود کارگر، هم برای خود معلم، هم برای بقیهی مردم، تا کارگر و معلم بدانند که آنها جزو سنگهای اساسی این بنا هستند؛ قدر خودشان را بشناسند و بفهمند که وجود آنها چهقدر در سرنوشت یک ملت مؤثر است. امروز اگر کارگر ایرانی با همهی وجود، با وجدان کار، با احساس مسؤولیت، با ابتکار و خلاقیت، و با احساس اینکه ثوابی را بجا میآورد، کار بکند - که میکند - و نتیجهی آن را در اختیار ملت خود قرار بدهد، ما به آن هدفی که از اول اعلام کردیم - یعنی هدف « نه شرقی و نه غربی »، که معنایش عدم وابستگی به قدرتهاست - خواهیم رسید؛ والّا اینطور نخواهد شد.