میداند که مرگ عبارت از عروج به ملکوت الهی و پیوستن به ارواح اولیاست، چه اهمیت میدهد که کِی این مرگ فرا برسد ؟ مرگ برای او، عبور از یک مرحله است؛ « وقت مردن آمد و جَستن ز جو ».( 9 ) انسان حرکتی از جوی میکند؛ هرچه هست، در یک لحظه است؛ بعد نعیم بیبدیل و بیمثال الهی است؛ شما اینگونه فکر میکردید. اگر کسی اینطور فکر نکند، آنگونه خود را عاشقانه در معرض کشته شدن قرار نمیدهد. شما شهادت را درست فهمیدید، درست معنا کردید و با آن عاشقانه برخورد نمودید؛ لذا شما شب حمله میبینید که بچهها حالشان بهتر از شب قبل است ! من بعضی از این خاطرات یا وصیتنامهها را که میخواندم، میدیدم واقعاً منظر عظیم و عجیبی است. هرچه دورتر میشویم، کأنه جلوهی این حوادث و حقایق بیشتر میشود. چه حالی ! چه معنویتی ! این نیست، مگر آن عطری که ملائک و روحالامین الهی بر سر بندگان خالص میپاشند و آنها را از خود بیخود میکنند؛ والّا مگر میشود انسان مادّی و بشر معمولی اینگونه مجذوب بشود ؟ آن حالتی را که عرفای ما پنجاه سال، شصت سال، هفتاد سال ریاضت میکشیدند، عبادت میکردند، به تنشان سختی میدادند، از شهوات و اهواءشان صرفنظر میکردند، برای اینکه به آن حالت برسند، این جوانِ یکشبهی ما، این ره پنجاهساله و صدساله را در طول مدت چند صباحِ جبهه و قبل از جبهه میپیمود و به آن حالت میرسید ! این یک نعمت معنوی است؛ این شوخی نیست؛ این را به هر کسی نمیدهند. شما خیال نکنید که آن