قضیه این است که من استفاده میکنم؛ یعنی از نظرها و حرفهای آنها چیزی به دست میآورم؛ و این چیز خیلی مهمی است. آدم میبیند که جوانان اینطور ذهنهاشان روشن است.
پس یک مسأله این است که ما آن تحول و شکل مطلوبی را که برای حوزه لازم است - ولو ایدهآلی بهنظر برسد؛ بگذارید برسد - دنبال کنیم. اگر ایدهآلها نباشند، حرکت کند خواهد شد. یک مقدار ایدهآلهای دست نیافتنىِ در واقعیت، همواره باید مورد نظر ما باشد. ما اگر قهرمان نداشته باشیم، سازندگی شخصی نداریم؛ اصلاً فلسفهی وجود « امام » در تفکرات کلامی ما هم همین است. « امام » آن مثال اعلی است که باید ما را به آن سمت بکشاند؛ مثل آن عقابهایی که چیزی بالای سرشان میبینند و همین طور دایم پر میزنند که بالاتر بروند و به آن نقطه برسند. ممکن هم هست که ما هیچ وقت به آن نقطه نرسیم، اما آن مرکز دستنیافتنی باید باشد، تا ما این حرکت را با شور و شوق انجام بدهیم. پس ایدهآلها - ولو ایدهآلهایی که در واقعیت دستنیافتنی هستند - همیشه باید باشند، تا ما بتوانیم حداقل تا نیمهی راه برویم؛ اگرچه آن قله هم یک روز فتح خواهد شد؛ یعنی به نیمه که رسیدیم، قله نزدیکتر و دستیافتنی میشود. بنابراین، آن ایدهآلها را تصویر کنید؛ آن مقدارش که واقعیت است، آدم یکطور با آن برخورد میکند؛ آن مقدارش هم که دور از واقعیت است، طور دیگری با آن برخورد میکند.