ربطی ندارد؛ بلکه ضد هم است؛ خیال میکنند که این از خصوصیات غزل است ! علت این است که نکته را نفهمیدهاند و نمیدانند که مقصود استاد فن از بیارتباطی چیست. شما نگاه میکنید، میبینید که ابیات یک شعر، از بیت بالا تا بیت پایین، به هم ربطی ندارد؛ یک جا میبینید که بین دو بیت چیزی جا افتاده؛ معلوم است که این دو بیت به هم وصل نمیشود؛ در داستان هم عیناً همینطور است. اگر از قطعات این چهل تکهی داستان - که از این چهل تکه، یک پارچهی زیبا و مصوری درست شده - یک قسمت جا افتاده باشد، این نقش ناتمام است؛ درست مثل اینکه از مجموع تکههای یک داستان، یک نقاشیِ بزرگ به وجود بیاید؛ که هم باید بخشهایش زیبا باشد، و هم ربط این بخشها با یکدیگر زیبا باشد. آن رمانی که اشاره کردم، این ویژگی را ندارد؛ این اشکال بر آن وارد است؛ یعنی چفت و بستهای داستانیِ آن قابل دفاع نیست. چهطور شد که آدمی در ظرف هشت ماه، از یک شخصیت به شخصیت ضد خودش تبدیل شد !؟ نویسندهی داستان برای این پرسش جوابی ندارد. اینطور باید نقد کنید. در نقد خود، اسم طرف را هم بیاورید؛ اسم کتابش را هم بیاورید؛ نقاط قوّتش را هم بگویید. مشکل این است که نقد، درست انجام نمیگیرد. من حقیقتاً گاهی از اینکه چرا ما در بخشهای حساس ادبیاتی خودمان - که مظهر ادب است - نمیتوانیم آن کار ادبیِ قوی را ارائه بکنیم، جوش میخورم ! البته در جاهایی