هست؛ عیوبی که در انسجام داستانیش هست. داستان که فقط گزارش نیست؛ چفت و بند داستانی هم مهم است. اهمیت « جنگ و صلح » تولستوی، یا « دُن آرام » شولوخف، به خاطر این است که چفت و بند داستانی اینها خیلی محکم است؛ یعنی همه جای این داستان، صحیح پیش آمده است. یک شعر هم همینطور است. یک شعر، غیر از انسجام عرضی، انسجام طولی لازم دارد؛ حتّی در غزل. یکی از خصوصیاتی که برای غزل نقل میکنند، این است که ابیات آن به هم ربطی ندارد؛ البته این تعریفِ خیلی ناقصی است؛ اینطوری نیست. در غزل، هر بیتی دنبال بیت دیگر نیست؛ اما در قصیده، هر بیتی دنبال بیت دیگر است؛ چون قصیده است. قصیده، یعنی مایقصدُ به چیزی. قصیده از قصد است؛ یعنی شما مقصدی دارید؛ مثلاً اگر میخواهید کسی را مدح کنید، آن مدح را در قصیده میآورید؛ اگر میخواهید فلان منظره را توصیف کنید، آن توصیف را در قصیده میآورید؛ بنابراین، هر بیتی دنبال بیت دیگر است و یک توالی طبیعی دارد. در غزل، این توالیِ طبیعی وجود ندارد؛ اما به این معنی نیست که به هم ربط نداشته باشد؛ مگر میشود به هم ربط نداشته باشد ؟ اگر غزل انسجام نداشت و چفت و بستش محکم نبود، امکان نداشت که اینطور جا بیفتد. اصلاً زیبایی به میزان زیادی به انسجام و هماهنگی و همنواختی و همصدایی ارتباط دارد؛ بدون این اصلاً درست نیست. من دیدم که بعضی از این شعرای نزدیک به زمان ما اشتباه میکنند؛ دو مطلب در دو بیت میگویند که اصلاً به هم