میکرد و جوابی هم نداشت بدهد، امّا در عین حال تعصبش مانع از پذیرفتن حرف ما میشد در دل قبول میکرد، اما زبان و عملش حاضر نبود با دل همراهی کند و از دل خودش هم پس میزد. یعنی آدمی که متعصب است وقتی سخن حق را برایش میگویی که آن سخن قابل قبول است استدلال دارد یا اصلاً چیز واضحی است و محتاج به استدلال نیست، در عین حال طرف مقابل به خاطر همان تعصبات و به خاطر دلبستگیها، یا به خاطر قدرت یا به خاطر زر و زور یا گاهی به خاطر رودربایستی حرف او را رد میکند. لذا این کفر و انکار این چنینی مورد نظر ماست. سؤال نهم: در خصوص تفسیر آیه شریفه: « والذین یؤمنون بالغیب »( 17 ) فرمودید: میان ایمان و باور غیب و داشتن هدف رابطهای وجود دارد و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند و چنانچه متناسب با زمان تفسیر آیات میباشد برای بار دیگر این رابطه و الزام را تبیین فرمائید ؟
جواب: البته، با این عبارتی که ایشان گفتند فکر نمیکنم من گفته باشم. اگر کسی اعتقاد و باور خودش را محدودهی مادی و صحنهی ماده محدود کرد هدف او هم محدود به صحنهی مادهی دیگر خواهد شد و دیگر امکان ندارد ایده کل غیر مادی برای او وجود داشته باشد. اگر شما گفتید حقیقت و وجود عبارت است از آنچه که من آنرا میبینم و هرچه را من نبینم و هرچه را من لمس نکنم وجود ندارد، آیا میتوانید هدف خودتان را