قاجار، قجر؛ مثل اینکه ما میگوییم « مغول ». علتش خاطرهی تلخی است که آنان از دوران قاجاریه دارند؛ از بس به آنان در آن دوران ستم شد.
در دوران منحوس پهلوی هم وضع بهتر از دوران قاجاریه نبود. سیاست رژیم پهلوی در بلوچستان این بود که خوانین را به خودشان جذب کنند و از خوانین امنیت منطقه را بخواهند؛ مثل تیولدارهای زمان قدیم، که شاه یک کشور کسی را به منطقهیی میفرستاد و مثلاً میگفت خراسان در تیول تو؛ ما میخواهیم خراسان را از این کشور جدا نکنند؛ مالیاتی هم هر سال با هدایا برای ما بفرست؛ دیگر هر کار میکنی، با خودت ! او هم به آنجا میرفت؛ اگر قرار بود که مثلاً ده کرور بفرستد، سی کرور یا پنجاه کرور از مردم درمیآورد ! حالا چگونه درمیآورد، آن مربوط به خودش بود. کشتارها، ظلمها، بیعدالتیها، ناحق کردن حقها، ضایع کردن ضعفا و رشد دادن گردن کلفتها، به دولت مرکزی ربطی نداشت !
در زمان پهلوی، سیستان و بلوچستان این وضعیت را داشت. در آنجا خوانینی از قبایل مختلف ریگی و مبارکی و نارویی و ششزهی بودند؛ همین زهیهای فراوان که شنیدهاید و هست. رئیس قبیله در مقابل استاندار مسؤول بود؛ و اگر خوب عمل میکرد، پاداش او هم وکالت مجلس بود؛ یک دوره بیاید وکیل مجلس بشود و سور و سات استاندار و دستگاه دولتی هم فراهم باشد !