بنام عبدالله بن اُبی، او را برای خودشان انتخاب کردند و در گفتگوی انتخاب او به حکومت و عمارت و شاید سلطنت مدینه بودند. که زمزمهی اسلام پیچید، عدهای از یثربیها به مکه رفتند، آنجا دیدند که پیغمبری ظهور کرده و چند نفر مجذوب او شدند، آمدند آهسته بنا کردند تبلیغ کردن، سال بعد عدهی بزرگتری 80 - 70 نفر رفتند مکه با پیغمبر ( صلیاللهعلیهوآله ) بیعت کردند و به او گفتند حالا که اهل مکه تو را قبول ندارند به مدینه بیا، ما از تو پذیرائی میکنیم پیغمبر ( صلیاللهعلیهوآله ) هم به آنها قول داد، آنها به مدینه بازگشتند و عده بیشتری را بخودشان جذب کردند، و این در حالی بود که میخواست تاج امارت شهر یثرب، ( دو قبیلهی اوس و خزرج ) چیز به این شیرینی روی سر این آقا فرود آید که یک مزاحم بنام اسلام و پیغمبر اسلام پیدا شد ( علت پیدایش آن مرض اینجاست ). پیغمبر ( صلیاللهعلیهوآله ) هم در این بین، مخفیانه با آن شرحی که لابد شما میدانید، از مکه خارج شد و به مدینه آمد، مردم با شور و شوق فراوان به استقبال و هایوهوی البته نه در وضعیت پادشاهان بلکه در وضعیت بندگان خدا، یعنی وضع حکومت پیغمبر، وضعیت پادشاهی و آن تجمل و تشریفات نبود، اما تدبیر و اراده و اداره و همه چیز بود، حالا این آقا چکار باید کند ؟ دید اگر ایمان نیاورد مردم به او میشوند، بعد از آمدن پیغمبر ( صلیاللهعلیهوآله ) اسم یثرب هم به مدینةالنبی یعنی شهر پیامبر تغییر کرد که بتدریج بعنوان