مقاومت نمیکند، این هم خوب خواهد شد. اما آن کسی که این بیماری را دارد اگر به طبیب مراجعه بکند، و طبیب برای او چیزی تجویز بکند، وقتی او داروی شفابخش را مصرف نمیکند و پرهیز لازم را انجام نمیدهد، نتیجهاش عمیقتر شدن مرض و لاعلاج شدن یا صعب العلاج شدن مرض است و مشکل کار منافق اینجاست که به بیماری تن میدهد و تسلیم بیماری میشود.
در صدر اسلام کسانی بودند که وقتی دعوت اسلام آمد، به مجرد اینکه دعوت ارائه شد، اینها درخشش دعوت را و درخشش توحید را احساس کردند و بیقید و شرط تسلیم شدند و قبول کردند، اینها آن سالم مزاجها بودند و فطرتهای پاک و سالم غالب مسلمانهای مؤمن دوران مکه اینها هستند، اما یک عدهای بودند که سالها مقاومت کردند، پیغمبر ( صلیاللهعلیهوآله ) در مکه بود، آنها هم در مکه بودند، آیات را آنها هم مثل دیگران میشنیدند و تسلیم نمیشدند، اینها همان « فی قلوبهم مرض » بودند، حالا این بیماری چیست ؟ مثلاً بیماری حسد: میگوید چرا من تسلیم حرف کسی بشوم که از قبیله بنیهاشم است ؟ یا چرا این کسی که از فلان قشر است پیش برود و من پشت سر او بروم ؟ چرا اینکه پدر و مادرش کسی نیستند، کسی بشود و من دنبالهرو او بشوم ؟ یا چگونه از افکار پدر و مادر خودم دست بردارم، و چطور از دانستهها و شنیدهها رو برگردانم ؟ این آن مرضهاست. طبیب دائم بر فعالیت خود میافزاید تا آنها را جذب کند و آن بیمار را متوجه نسخه شفابخش کند، بیمارها بتدریج شفا