مدینه ( یعنی شهر ) معروف شد، و اینطور شد که جوانهای پر هیجان حزباللهی علاقمند اوایل آمدن پیغمبر به مدینه میرفتند بت پرستهایی که هنوز در مدینه باقی مانده بودند، آنها را ـ اذیت میکردند، بتهایشان را در زباله میانداختند و مسخرهشان میکردند، یعنی آن حالت شور جوانی، حزباللهی فضا را بر مخالفین تنگ کرده بودند عبدالله بن ابی دید اگر بنا باشد، اسلام نیاورد و اگر اعلام ایمان نکند همین بلاها را سر او خواهند آورد، لذا مجبور شد بگوید من هم ایمان آوردم، به پیغمبر ایمان آورد اما باطن قضیه « فی قلوبهم مرض » بود که اگر عبدالله بن ابی، میتوانست بر آن روح ریاست طلبی وآن چیزی که برای او خیلی شیرین بود یعنی رئیس شدن، فائق بیاید و تسلیم این حقیقت میشد، وضعش فرق میکرد، یعنی « فی قلوبهم مرض » بود در قلبش، اما « فزادهم الله مرضا » نمیشد. حالا چه چیزی موجب شد که « فزادهم الله مرضا » بشود ؟ انتخاب خود او بود که راه درست را انتخاب نکرد، تسلیم نشد و به احساس درونی نادرست و باطل خود تن در داد و مرض او افزایش پیدا کرد. این افزایش مرض را قرآن بخدا نسبت میدهد و همانطور که گفتیم همهی پدیدههای طبیعت و همهی عواملی که در سلسله علل و عوامل طبیعی و انسانی بوجود میآید، همه منتسب به خداست، همه مربوط به خدا و همه کار خداست، قرآن هم همهی پدیدههای آفرینش را بخدا نسبت میدهد و اینجا هم میگوید: