خواندند و بردند و من ماندم. اگر این احساس وارد ذهن من شد، این خوره است؛ این همان حل سیاسی است - یعنی در مبارزه حل شده است - باید مواظب بود که این پیش نیاید.
وقتی او به شما میگوید اصلاً نمیفهمید که هنر چیست، اگر هم به زبان نمیشود گفت، باید در دل گفت که آره تو بمیری، خودتی ! میفهمم که قضیه چیست. نخیر، تو هم میدانی که من هنرمندم و اهل هنرم و هنر پیش من است. اصلاً هنر اصیل پیش شماست. من این را به صورت شعار نمیگویم؛ این استدلال من است؛ این یک امر منطقی است.
من در مقولههای سینمایی و هنرهای تجسمی و تصویری و امثال اینها ورود ندارم - یعنی یک مستمع عامی هستم - اما در مورد شعر و رمان نه، آدم عامییی نیستم؛ از این آثاری که وجود دارد، زیاد خواندهام. اگر همین الان شما ادبیات شوروی را نگاه کنید، ناگهان میبینید که پردهیی وسطش وصل است؛ یعنی حصاری وجود دارد. در دو طرف این حصار، کارهای عظیمی هست و متعلق به دو طرف است؛ اما وقتی شما کار مثلاً « شولوخف »( 4 ) یا « آلکسی تولستوی »( 5 ) را نگاه میکنید، میبینید که طعم دیگری دارد. این « آلکسی تولستوی » یک نویسندهی بسیار قوی است و رمانهای بسیار خوبی دارد و از نویسندگان انقلاب شوروی است و طعم دوران جدید در نوشتهی اوست؛ والّا شما در کتاب « جنگ و صلح » « لئو تولستوی »( 6 ) آثار ملیت روسی را میبینید، اما آثار