نه اینکه چیزیست دارای فلان خصوصیت و آن خصوصیت تبدیل میشود که همان خصوصیت عرضی باشد، نه، اینطورنه، بلکه چیزیست که خود او بتدریج تبدیل میشود به چیز دیگر، مثل گیاهی که تبدیل میشود به حیوان، یعنی حیوانی او را میخورد و جزو جسم آن حیوان میشود و تبدیل میشود به حیوان، یا مثل انسانی که در آغاز، یک موجود حیوانی بیش نیست، عقل و ادراک و شعور انسانی ندارد و بعد به تدریج تبدیل میشود به انسان، این حرکت جوهری است، جوهر او عَرَض میشود، ذات او دگرگون میشود که این شعر معروف مولوی را هم حمل میکنند بر همین معنا که گفت:
از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی زمردن کم شدم
با دیگر هم بمیرم از بشر کز ملائک تا برآرم بال و پر یعنی باز حرکت انسان و تکامل انسان او را میرساند به رتبهی فرشتگان و به رتبهی نورانیت و معنویت ذاتی که در منطق اسلامی تکامل است. در منطق مادیها و طبق منطق دیالکتیکی، تکامل یعنی پیچیدهتر شدن، و لذا دوچرخه وقتی تبدیل شد به موتورسیکلت، میشود پیچیدهتر، آنوقت کامل شده است. یا مثلاً فرض بفرمائید مغز بوزینه یا همان میمونهایی که داروین ادعا میکرد بشر از نسل آنهاست، ( همان نظریه نسخ شدهای که بعداً