جبهه خدمت ایشان میرسیدم. تا این چکمههایم را دم در دربیاورم، ایشان از پشت شیشه همینطور به آن هیأت بنده که لباس نظامی زیر قبا تنم بود، نگاه میکردند. وقتی رسیدم، دستشان را بوسیدم. خودشان گفتند که یک وقت بود که این لباس شما خلاف مروت بود، و حالا بحمداللَّه وضع به اینجا رسیده است. من احساس کردم که ایشان خوشحالند. در ابتدا قدری هم در دلم تردید بود. اول بار که در اهواز قبا را کندم و لباس نظامی پوشیدم، در ذهنم بود که آیا این کار درست است یا نه. بعد که دیدم ایشان لبخند زدند و لطفی کردند، فهمیدم که خوشحالند. واقعاً جای امام خالی است. اگر ایشان تشریف میداشتند و میدیدند که آقایان در تکواندو، دانِ 4 دارند و اینگونه پیشرفت کردهاند، خیلی خوشحال میشدند؛ این واقعاً در طریق همان خواست ایشان است. نکتهی اول و مهم این است که سعی کنید یگانتان - چه تیپ و چه لشکر - حالت واقعی داشته باشد. ممکن است بگویید این یک لشکر است؛ بحثی نداریم؛ ولی باید حالت واقعی داشته باشد. اگر ما نام یک تیپ داشته باشیم، در حالی که در باطنش مثلاً سه گروهان هم نمیشود، این ارزشی ندارد. البته متأسفانه در گوشه و کنار در غیر کار شماها دیده شده که مثلاً در جایی لشکری بوده که هم اسمش لشکر بوده، هم ستاد لشکر و ارکان لشکر داشته، بعد که نزدیک شدیم، دیدیم مثلاً این سه، چهار گروهان است ! یعنی لشکر که هیچ، یک تیپ هم نیست !