آن طلبهیی که الان در بندرعباس یا در بیرجند یا در ارومیه زندگی میکند، بداند که مثلاً عضو گروهان چهارم از گردان دوم تیپ شماست. اگر روزی شما خواستید او را احضار کنید، لازم نیست به او بگویید کجا برو؛ همین اندازه کافی است که او بداند گروهانش در کجا مستقر است؛ بلافاصله خودش را به قم برساند و از ستاد تحقیق کند که گروهان چهارم کجاست. فرضاً به او خواهند گفت که در بیرون شهر اردو زده، یا مثلاً به اهواز رفته، یا در فلانجا مستقر است؛ او هم خودش را بلافاصله به آن گروهان برساند. بنابراین، باید چنین ترتیبات و مناسبات دقیقی وجود داشته باشد، تا آنها احساس کنند که جزو شما هستند. اصلاً شما میتوانید به همین منظور، یک معاونت یا مدیریت ارتباط در ستاد خودتان درست کنید؛ برای اینکه هر وقت فرماندهی تیپ اراده بکند، اینها را جمع بکند، یا با اینها تماس بگیرید، یا چیزی به آنها بگوید. نکته سوم، مسألهی معنوی است. این قضیه واقعیت دارد که ما بدون اخلاص و اعتقاد و تعبد، هیچ چیز در این جنگ نمیداشتیم. یعنی اگر واقعاً ما میخواستیم ایمان و اخلاص را از آن تعداد جوانانی که فعالیت میکردند، بگیریم، اسمها و تیترها و درجهها و امثال اینها هیچ کاری نمیکرد. یک تعداد جوانان سپاهی و بسیجی و بعضی از ارتشیها بودند که اینها واقعاً با اخلاص میجنگیدند؛ یعنی واقعاً دلشان میخواست، احساس وظیفه میکردند و میجنگیدند. اگر ما این احساس وظیفه و همان عنصر ایمان را از مجموعهی عدد عظیم نیروهای مسلحمان - که