جلسه گذاشتیم. بنده گفتم: « من میشوم قهوهچی .» رفقا خندیدند و گفتند: « شوخی میکنی ؟» گفتم: « نه؛ شوخی نمیکنم. اتفاقاً چون اهل چای هستم، چای خوب درست میکنم. من میشوم قهوهچی .» گفتند: « حالا شوخی نکن .» گفتم: « من شوخی نمیکنم؛ جدّی میگویم. بالاخره منزل امام، یک چای ریز میخواهد ! آن چای ریز، من باشم .» این حرف موجب شد که جلسهی ما به یک سمت خوب رفت .» فرق است بین اینکه هر کس بنشیند جایی و هدف بگیرند که « رئیس این تشکیلات کی باشد ؟» من توی دلم بگویم: « بالاخره من مناسبترم .» شما بگویید: « من مناسبترم .» اینجا یک معارضه و دعوا میشود. ما در این دعوا، به قول زورخانهچیها، لُنگ انداختیم. گفتیم: « ما نیستیم. شغل ما قهوهچیگری .» همه لنگ انداختند و کار، سامان گرفت. باید خودمان را در خدمت شغل قرار دهیم. شغل را در خدمت خودمان نخواهیم و ندانیم. این هم یک نکته. نکتهی دیگری که خیلی مهم است، ابتکار و خلاقیّت در هر کار است. امید به دگرگونسازی هر نابسامانی است. من با بعضی از مسؤولین درجهی متوسّط که گاهی پیش بنده میآیند، برخورد میکنم. متأسّفانه میبینم طوری از واقعیّاتِ کاریِ خودشان حرف میزنند، کانّه تمام راهها بنبست است. این چه فکری است !؟ چرا باید اینطور فکر کنیم !؟ هیچ بنبستی وجود ندارد ! مرحوم آقای امینی ( 2 ) رحمةاللهعلیه صاحب « الغدیر »، که او هم جزو