ببینید برای یک جامعه چقدر بد است که عالمش را اینطور ذلیل کنند ! این، ذلّتِ علم است. این، ذلّتِ معرفت است ! این، ذلّتِ معارف است. ذلّت فرهنگ است که در ذلّت اهل فرهنگ تجلّی پیدا میکند. اینها با ما اینطور کردند. یعنی پنجاه سال با ما، در این کشور این کار را کردند. علم ما را، فرهنگ ما را، ادبیات ما را، هنر ما را، شعر ما را، موسیقی ما را، نقاشی ما را، معماری ما را نابود کردند، تحقیر کردند، ذلیل کردند و به جای آن، در مقابل هر پدیدهی خارجی از همین قبیل که گفته شد، سرِ تعظیم فرود آوردند؛ بدون اینکه حتّی آن را بشناسند. حالا یکی هست که نقّاشی فلان نقّاش ایتالیایی را مثلاً میشناسد، احترام میکند؛ ما حرفی نداریم. نوشتهی شکسپیر هم، برای آدمی که اهل ادبیات است، به قدر نوشتهی « سعدی » احترام و لذّت ایجاد میکند. بنده خودم شاید اکثر نوشتههای شکسپیر را خواندهام و احساس التذاذ و تعظیم و تکریم کردهام. شاید در حدود بیست سال پیش یا کمتر حالا دقیقاً یادم نیست « بینوایان » ویکتورهوگو را برای اولین بار خواندم البته بعد از آن، چند بارِ دیگر هم این رمان را خواندم و یک تعبیری کردم که همه تعجّب کردند. ( حالا آن تعبیر را نمیخواهم تکرار کنم .) انسان وقتی این شخصیت را میبیند که اینقدر با عظمت سخن گفته، برای او عظمت قائل است. ما نمیخواهیم بگوییم که علم و دانش و فرهنگ، مرز دارد؛ خیر. اگر کسی معرفت را جایی دید و در