بیانات سال 72


کی برای من آورده بود. حالا اگر این پخش شد، کسی که این عکس را برای من آورد، اگر فیلمش را دارد، مجدداً آن عکس را تهیه کند؛ چون عکسِ یادگاری بسیار خوبی بود. ماجرایش این بود که در مرکزی که متعلّق به بسیج فارس بود، مشغول سخنرانی بودم. شیرازیها بودند و تهرانیها؛ و سخنرانی اوّلِ ورودم به آبادان بود. قبلاً هیچ‌کس نمیدانست من به آن‌جا آمده‌ام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همین‌طور گفتیم: « برویم تا بچه‌ها را پیدا کنیم .» از طرف جزیره‌ی آبادان که وارد شهر آبادان میشدیم، رفتیم خرمشهر. آن قسمت اشغال نشده‌ی خرمشهر، محلّی بود که جوانان آن‌جا بودند. رفتم برای بسیجیها سخنرانی کردم. در حال آن سخنرانی، عکسی از ماها برداشتند که یادگاری خیلی خوبی بود. یکی از رهبران تاجیک که مدتی پیش آمد این‌جا، این عکس را دید و خیلی خوشش آمد و برداشت برد. عکس منحصر به فردی بود که آن را دست کسی ندیدم. این عکس را سرگرد هاشمی برای ما هدیه فرستاده بود. نمیدانم سرگرد هاشمی شهید شده یانه؛ علی اىّ‌ حال، یادم هست چند نفر از بچه‌های سپاه و چند نفر از ارتشیها و بقیّه از بسیجیها بودند. در جزیره‌ی آبادان، رفتیم یگان ژاندارمری سابق را سرکشی کردیم. بعد هم رفتیم از محلّ سپاه که حالا شما میگویید هتل بازدیدی کردیم. من نمیدانم آن‌جا هتل بوده یا نه. آن‌جایی که ما را بردند و ما دیدیم، یک ساختمان بود، که من خیال میکردم مثلاً انبار است.

«7»