ناامن بود. اگر قرار بود دانشگاه بروند، حاضر نبودند. اگر قرار بود به محیطهای هنری بروند، دلشان نمیخواست بروند. چون احساس ناامنی میکردند. حتی اگر در محیطهای علمیِ غیر دانشگاهی میخواستند بروند مثل مجامع و کنفرانسهای علمی همینطور بود. محیط جامعه، محیط ناامنی بود. به محیطهای تربیتی، ورزشی و تربیت بدنی میخواستند بروند، همینطور. یعنی بخش مهمی از زنان جامعهی ما، در زمان طاغوت از حضور در مجامع پرهیز میکردند. شما ببینید از دخترانی که بیسواد مُردند و خانمهایی که مسن شدند سالیانی را گذراندند و بدون سواد و معلومات کافی، یا بدون برجستگیهای گوناگون علمی و هنری از دنیا رفتند چقدر بودند کسانی که استعدادهای علمی داشتند، استعدادهای هنری داشتند، استعداد نویسندگی داشتند، استعداد سخنوری داشتند، استعداد تحقیقات داشتند، استعدادهای گوناگون پزشکی داشتند. امّا میدیدند محیط جامعه، محیطِ ناامنی است. اینها یک گروه بودند. دستهی دیگری هم بودند که جرأت میکردند و وارد دانشگاه میشدند. حال یا برایشان آن فضای فاسد، اهمیت نداشت، یا نه؛ یک نوع گستاخی داشتند. میگفتند: « محیط فاسد است، باشد. ما وارد میشویم و نمیگذاریم فساد به ما سرایت کند ». تعداد معدودی از این دختران داشتیم که در آن زمان، با چادر و با حجاب، در دانشگاهها مشغول آموزشهای گوناگون علمی، پزشکی و غیره بودند. البته خیلی معدود بودند. اما غالبِ کسانی که