بیانات سال 72


غریبانه‌ای است. مثل حوادث امام‌زاده‌ها؛ مثل حسنیّون در زمان ائمّه علیهم‌السّلام. اما آنها هم - همه‌شان - میدانستند که پشت سرشان امامانی مثل امام صادق، مثل امام موسیبن جعفر و مثل امام رضا علیه‌الصّلاةوالسّلام وجود دارند که رهبر و آقای ایشانند و ناظر و حاضرند؛ هوای آنها را دارند و اهل و عیال آنها را رسیدگی میکنند. امام صادق - طبق روایت - فرمود: « بروند با این حکّام فاسد بجنگند و مبارزه کنند - « و علىّ نفقه عیاله » - من عهده‌دار نفقه عیال آنها میشوم. جامعه بزرگ شیعه بود. تحسینشان میکردند. تمجیدشان میکردند. بالاخره یک دلگرمی به بیرون از میدان جنگ داشتند. اما در حادثه کربلا، اصل قضایا ولبّ لباب اسلام - که همه آن را قبول داشتند - یعنی خود حسین‌بن‌علی، درون حادثه است و بناست شهید شود و این را خود او هم میداند، اصحاب نزدیک او هم میدانند. هیچ امیدی به هیچ جا - در سطح این دنیای بزرگ و این کشور اسلامی عریض و طویل - ندارند. غریب محضند. بزرگان دنیای اسلام در آن روز، کسانی بودند که بعضی از کشته شدن حسین‌بن‌علی غمشان نبود؛ چون او را برای دنیای خودشان مضرّ میدانستند ! عده‌ای هم که غمشان بود، آن قدر اهتمام به این قضیه نمیکردند. مثل عبداللَّه جعفرو عبداللَّه عباس. یعنی هیچ امیدی از بیرونِ این میدان مبارزه غم‌آلوده و سرشار از محنت، وجود نداشت. و هر چه بود در همین میدان کربلا بود و بس ! همه امیدها خلاصه شده بود در

«7»