بیانات سال 72


نروید. چرا؛ بروید، اما اگر نشد: « ره‌چنان روکه رهروان رفتند »؛ یعنی با همان کمبود و فقر. به نظرم در آن جلسه، مثالهایی هم زدم. گفتم که چگونه منبر می‌رفتیم؛ بی‌دعوت منبر می‌رفتیم، با سختی منبر می‌رفتیم؛ اما منبر می‌رفتیم؛ اما می‌گفتیم. من خودم را عرض نمی‌کنم؛ بنده که هیچم؛ اما آنهایی که در این کارها و این خطهای تبلیغ‌اسلام بودند، با چه تنگناها و سختیهایی کار می‌کردند ! در مشهد مسجدی داشتیم کاسبی را خدا به دلش انداخته بود و مغازه‌اش را تبدیل به مسجد کرده بود هر وقت رفقا می‌پرسیدند مسجد شما کجاست ؟ می‌گفتم از کوچه‌ی فردوس، پل فردوس، وارد خیابان فلان که شدید، دست راست، دکان اوّل نه، دکان دوم نه، دکان سوم مسجد ماست ! واقعش هم همین بود؛ مسجد ما، دکان سوم بود ! امّا همان دکان کوچک، محور شده بود. در مشهد مرکزی برای حرفهای نو و جاذبه‌های نو برای مذهب، شده بود. می‌شود از این کارها کرد. ما همانیم؛ ما که فرقی نکرده‌ایم. باید مقداری به معنویّات و درون خودمان تکیه کنیم. « معنویّات » که می‌گویم، منظورم این است که به آن استعدادهای درونی و آن چیزهایی که در ما هست و متوقّع از ماست باید تکیه کنیم. این چشمه‌ها را باید از درون خودمان بجوشانیم؛ والّا این سختیها هست. بالاخره با همین چیزهایی که موجود هست باید کار را پیش برد.

«8»