نبودند. خیلیها هم ملتفت بودند؛ اما میگفتند « به ما چه !»، « ما کار خودمان را میکنیم .» این بزرگوار نگفت « به ما چه !» لذا، شد امامِ خلایق و امامِ امّت. امامت حقّ او بود و لذا این اساسِ مبارک به وجود آمد.
این اوّلِ کار است. بعد « والطّاعة »: اطاعت. اطاعت از چه کسی ؟ از « من له الطاعة »، « من حقّه الطاعة ». هر کس در هر میدان و در هر مقام، باید از آن که شایسته اطاعت است، اطاعت کند. سرپیچی و نافرمانی و « به ما ربطی ندارد » و این حرفها، نیست. امّت اسلام، وقتی به وصیت پیغمبر عمل کرده که آنجا که اطاعت کردن، شرعاً برگردن او گذاشته شده است، دیگر اطاعت کند. در مقابل « اطاعت »، « عصیان » است که در آیه شریفه ( ۱۰ ) هشداردهندهای که بنده بارها به مناسبتهای مختلف آن را بیان کردهام، به آن اشاره شده است.
یکی از عواملی که موجب شکست شد - ظاهراً در جنگ اُحد - قضیه عصیان، یعنی اطاعت نکردن بود. یک کلمه پیغمبر را اطاعت نکردند؛ یک فاجعه به وجود آمد. در دوران جمهوری اسلامی، هر جا عدم اطاعت مشاهده شد، فاجعه به وجود آمد. هر جا اطاعت بود، کار به رشد و صلاح و خیر انجامید.
بعد، « والهجرة »: هجرت. البته هجرت هم مراحلی دارد. یک روز شاید مرادِ نبىِّ اکرم از هجرت، تشکیل مدنیّت اسلامی بود که لازم بود مردم از حالت زندگىِ رهایی که اعراب، آن روز در « جزیرةالعرب » داشتند، خارج شوند و