بیانات سال 1373


بزغاله‌ای را خدمت پیغمبر اکرم آوردند. ذبح کرد و فرمود: « هرکس گوشت میخواهد بیاید .» فقرای مدینه به سوی خانه پیغمبر به راه افتادند. پیغمبر به هر کدام یک تکّه داد. بعد که همه رفتند، فقط یک کتفِ آن مانده بود. یکی از زنان پیغمبر عرض کرد: « یا رسول الله ! بزغاله‌ای به این بزرگی رفت؛ همین کتفش ماند !؟» پیغمبر فرمود: « همه‌اش ماند؛ فقط همین کتفش است که میرود .» یعنی میخوریم، از بین میرود و تمام میشود؛ امّا آنچه که دادیم میمانَد. این، حسابِ دو دوتا چهارتاست. وقتی کار برای خدا باشد، هر قدر عقلِ انسان بیشتر و تیزتر باشد، فداکاری او بیشتر خواهد شد؛ چون میداند که این همه عمر گذراندن، در دنیا تلاش کردن، عرق ریختن، فکر کردن، دویدن، پول به‌دست آوردن و کیف و عیش کردن، از بین میرود. هر چه کام بیشتر باشد، ناکامی بیشتر میشود. همین است که:

کفّاره شرابخواریهای بی‌حساب‌

هشیار در میانه مستان نشستن است‌

انسان هرچه بیشتر لذّت ببرد، آن وقت که لذت از دست او رفت، حسرتش بیشتر است. اما آن لحظه‌ای که شما علی‌العجاله از جانتان گذشتید؛ برای این‌که گُردانتان ممکن بود در محاصره واقع شود، بلند شدید، خواب نصف شب را زدید، دویدید، خودتان را به قرارگاه رساندید، خبر را - چون بیسیم هم نبود - با زبان رساندید و نیرو آمد

«12»