بعدها کمکم آشناییِ ما با ایشان بیشتر و از نزدیک شد. من حتّی یک بار به منزل ایشان در قم رفتم که آن روزها در کوچهای عمود بر خیابان بیمارستان و موازی با صفائیّه واقع شده بود؛ نام آن کوچه را نمیدانم، ولی بالای شهر قم محسوب میشد و جای خوبی بود. زمانی که ایشان تازه ازدواج کرده بودند، من در سفری از مشهد به قم آمده بودم، گفتم بروم فرزند امام را ببینم؛ به دیدار ایشان رفتم و از نزدیک با هم آشنا شدیم؛ این اوایلِ آشناییِ ما است. بعداً که ایشان به نجف رفتند و از نجف به قم برگشتند، یک بار ایشان را گرفتند و به زندان انداختند؛ وقتی از زندان آزاد شدند، اتّفاقاً من در تهران بودم و برای دیدنشان به منزل مرحوم آقای ثقفی2 رفتم؛ ایشان در آنجا وارد بودند و جماعتی هم از دوستان آمده بودند. بعد ایشان در بعضی از کارها، مثل کارهای مربوط به مبارزه، با ما ارتباط پیدا کردند؛ مثلاً چند مورد از اعلامیّههایی که از نجف آمده بود، ایشان لای جلد کتاب جاسازی و صحّافی میکردند و برای من به مشهد میفرستادند. بنابراین، ارتباط ایشان با ما، هم در زمینههای مربوط به مبارزه و هم در بعضی زمینههای روشنفکری بود؛ مثلاً ایشان برای چاپ کتاب روشنفکران3 آلاحمد که تازه درآمده بود و دستگاه نمیگذاشت چاپ شود، اقدام کردند ــ اینکه در این زمینه با چه اشخاصی در ارتباط بودند، درست یادم نیست ــ بعد ایشان برای اینکه از جهات گوناگون اطمینان پیدا کنند، یک نسخه برای من فرستادند و من نظراتی دادم. به هر حال، ارتباطاتی از این نوع داشتیم تا وقتی که زمان پیروزی انقلاب شد. سوابقِ آشناییِ ما با ایشان اینها است.