در مکّه حضرت دو نامه نوشتهاند: یکی به رؤسای بصره، یکی به رؤسای کوفه. به رؤسای بصره در نامهی حضرت اینجور آمده است: وَ قَد بَعثتُ رَسولی اِلَیکُم بِهذَا الکِتابِ وَ اَنَا اَدعوکُم اِلی کِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیّهِ فَاِنَّ السُّنَّةَ قَد اُمیتَت وَ البِدعَةَ قَد اُحیِیَت وَ اِن تَسمَعوا قَولی وَ تُطیعوا اَمری اَهدِکُم سَبیلِ الرَّشاد.11 [میفرماید] من میخواهم بدعت را از بین ببرم و سنّت را احیا کنم، زیرا سنّت را میراندهاند و بدعت را زنده کردهاند؛ اگر دنبال من آمدید، راه راست با من است. یعنی همان تکلیف بزرگ را میخواهم انجام بدهم که احیای اسلام است و احیای سنّت پیغمبر و نظام اسلامی است. این نامه به اهل بصره. بعد در نامه به اهل کوفه فرمود: فَلَعَمری مَا الاِمامُ اِلَّا العامِلُ بِالکِتابِ وَ الآخِذُ بِالقِسطِ وَ الدّائِنُ بِالحَقِّ وَ الحابِسُ نَفسَهُ عَلی ذاتِ اللّهِ، وَالسَّلام؛12 امام و پیشوا و رئیس جامعهی اسلامی نمیتواند کسی باشد که اهل فسق و فجور و خیانت و فساد و دوری از خدا و مانند اینها است؛ باید کسی باشد که به کتاب خدا در جامعه عمل کند؛ نهاینکه فقط خودش در اتاق خلوت نماز بخواند؛ یعنی عمل به کتاب را در جامعه زنده کند؛ اخذ به قسط و عدل کند؛ حق را قانون جامعه قرار بدهد. اَلدّائِنُ بِالحَقّ، یعنی دین جامعه و آئین جامعه و قانون و مقرّرات جامعه را حق قرار بدهد و باطل را کنار بگذارد. وَ الحابِسُ نَفسَهُ عَلی ذاتِ اللّهِ؛ ظاهراً معنای این جمله این است که خودش را در خطّ مستقیم الهی به هر کیفیّتی هست، حفظ کند و اسیر جاذبههای شیطانی و مادّی نشود، وَالسّلام؛ یعنی هدف را مشخّص میکند.