مطلب دوّم اینکه همیشه انگیزه برای معارضهی با حوزههای علمیّه وجود داشته است. از زمان سلاطین قاجاریّه، ناصرالدّینشاه و مانند اینها با علما و با حوزههای علمیّه مخالف بودند. البتّه انگیزههای آنها یک مناشئی2 داشت؛ خیلی توجّه به حوزهی علمیّه نداشتند. با علمای بزرگ مخالف بودند؛ با حوزههای علمیّه هم به عنوان لشکر علمای بزرگ مخالف بودند. چون علما دخالت میکردند در کارهای اینها؛ میخواست قرارداد رژی3 درست کند نمیگذاشت؛ میخواست با انگلیسها رابطه داشته باشد نمیگذاشت، میخواست دو خواهر را با هم بگیرد نمیگذاشت؛ از این کارهایی که آن وقت داشتند که در کلمات ناصرالدّینشاه و بعضی از وزرایش و همین خاطرات علیخان امینالدّوله و مانند اینها که نگاه کنید خواهید دید که چقدر اینها کوک4 بودند از این علمای بزرگ و از میرزای آشتیانی و مانند اینها. لکن بعد از زمان رضاخان به این طرف مسئله تفاوت کرد؛ انگیزههای اساسی وارد کار شد؛ چون دیدند که غرب ــ و آن روز انگلیس ــ قصد داشتند که اینجا را از [آنِ] خود کنند؛ اصلاً بکل قبضه کنند ایران را؛ حالا یا به صورت یک حکومت واقعاً انگلیسی ــ حتّی این را هم میخواستند که اگر میتوانستند این را هم بدشان نمیآمد ــ یا اگر رویشان نمیشد که این را ادّعا بکنند، حکومت ایرانیای که همهچیزش دست آنها باشد که اساس حکومت پهلوی بر این شکل گرفت، [یعنی] رضاخان را اصلاً انگلیسها آوردند برای این. اینکه میبینید همهی آدمهای حسابیِ ایران نسبت به رضاخان مخالفند، [به این علّت است؛] حالا کار نداریم بعضی آدمهای ضعافالنّفسِ بددلِ کجسلیقه که گاهی گوشهکنار یک چیزی میگویند که بله، رضاخان راهآهن سرتاسری کشید یا امنیّت فلان جا را تأمین کرد! مسئله سر اینها نیست؛ امنیّت را تأمین کرد برای آنها؛ کشور را آباد کرد برای آنها؛ بحث سرِ اساس مسئله است.