نکتهی سوّم این است که البتّه من میدانستم و قبلاً حدس هم میزدم، بعد هم از برادرانی که با شما بودند شنیدم که در این سفر با وظایف دینیتان مأنوس بودید؛ با نماز جماعتتان، با دعا و ذکر و توجّهتان، تضرّعتان؛ اینها خیلی مهم است. در جنگ هم همینها مهم بود. خب حالا [اگر] با محاسبات مادّی کسی نگاه کند، اصلاً نمیفهمد لکن ما میفهمیم. ما فرق بین دو یگان رزمی را که یکی شب حمله توسّل داشت و زیارت عاشورا داشت و گریه داشت و نماز شب داشت و با خدا بود و با اولیای خدا، و یکی هم شب حمله را به غفلت میگذرانْد ــ حالا اگر نگوییم به کارهای نامناسب، حدّاقل این بود که غافل؛ حالا فردا حمله است، مثلاً بنشینند با رفقا گپ بزنند و حرف بزنند و یا تا صبح بگیرند بخوابند ــ در میدان جنگ دیدیم. آن یگانی که شب حمله با خدا بود، فردا در جبههی جنگ خدا را در کنار خودش احساس میکرد و آن یگانی که در شب حمله در میدان جنگ غافل از خدا بود، آنجایی که جز خدا هیچ پشتیبانی انسان را نمیتواند دلگرم کند، اینها پشتیبان نداشتند؛ خب بدیهی است که چه کسی شکست میخورد و چه کسی پیروز میشود. و نیروهای ما تا آن وقتی که توسّلاتشان و تضرّعشان و نفَس گرم خداجویشان در میدان جنگ با اینها بود، موفّقیّت داشتیم؛ آن وقتی که یک ذرّه اینها سست شد، ناکامیهای ما هم آغاز شد. باز آن وقتی که دوباره به حال اوّل برگشتیم، آن پیروزی و کامیابی بزرگ را به دست آوردیم.