در پیکرهی جامعه که هر قشری حکم یک عضوی از اعضا را دارد، روحانیّت دو شأن و شغل دارد: یک شأن، شأن مغز است، یک شأن، شأن زبان است. همهی متفکّرین و فرزانگان و خردمندان و روشنفکران در یک جامعه، شأن مغز را دارند. علمای دین هم شأن مغز را دارند؛ باید بیندیشند، مردم را هدایت کنند، راهنمایی کنند؛ امّا علمای دین یک شأن اضافی هم دارند و آن، شأن زبان است. در روایات [دارد]: قِوامُ الدّینِ بِاَربَعَةٍ: بِعالِمٍ ناطِقٍ مُستَعمِلٍ لَه؛12 بیان است. چقدر در قرآن روی بیان و تبیین تکیه شده است: لِتُبَیِّنَ لِلنّاس،13 هذا بَیانٌ لِلنّاس.14 این شأن علمای دین است، باید برای مردم بیان کنند. خیال نشود که بیان [برای] مردم فقط حکم خمس و زکات است! لعنت خدا بر کسانی که کوشش کردند تا دین را از اساسیترین صحنههای زندگی یعنی صحنهی واقعی زندگی ــ صحنهی سیاست، صحنهی حکومت ــ جدا کنند و مخصوص کنند دین را به همین کارهای فردی و مانند اینها. البتّه نماز و روزه مهم است امّا آن چیزی که نماز و روزه را اقامه میکند حکومت است: اَّلَّذینَ اِن مَکّنّاهُم فِی الاَرضِ اَقامُوا الصَّلوةَ وَ ءاتَوُا الزَّکوةَ وَ اَمَروا بِالمَعروفِ وَ نَهَوا عَنِ المُنکَرِ وَ لِلّه عاقِبَةُ الاُمور.15 نماز و روزه را عالِم دین به عهده بگیرد، حکومت را بگذارد به عهدهی کسانی که «الّذین ان مکّنّاهم اضاعوا الصّلوة»؟ «فَخَلَفَ مِن بَعدِهِم خَلفٌ اَضاعُوا الصَّلوةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوات»؛16 حکومت را بدهند به آنها؟ یک روزی این را ترویج میکردند. اسلام به دست برترین شاگردانش زد به دهنشان و حکومت اسلامی به وجود آمد. باز حالا دارند یک عدّهای ترویج میکنند همین را: اسلام برود گوشهی خانه بنشیند، حرف نزند که نبادا بدشان بیاید از اسلام؛ عجب! منطقشان این است که اگر اسلام حکومت بکند، موجب میشود که از محبوبیّت ساقط بشود. معلوم میشود اینها برای اسلام از پیغمبر دلسوزترند! آن روزی که پیغمبر آمد مدینه، بنا بود عبداللّه بن اُبیّ بن سلول، از طرف اوس و خزرج پادشاه بشود. پیغمبر او را کنار زد و حکومت را در دست گرفت. خب پیغمبر میشد یک آقای محترمی، یک خانهای هم آنجا برایش میساختند و پیشنمازی هم میکرد، حکومت را هم میداد به عبداللّهبناُبیّ؛ چرا پیغمبر نکرد؟