عدّهای خیال کردند که میشود در دنیایی که نظام سلطه بر آن مسلّط است ــ که حالا نظام سلطه را اجمالاً عرض میکنم که چه حقیقت دهشتناکی است ــ یک نظامی دَم از فضیلت و معنویّت و استقلال و اتّکاء به منابع انسانی و مادّی خود و بیاعتنائی به دستاندازیهای بیگانگان بزند و بیدردسر مشغول زندگی باشد؛ بعضی اینجور خیال میکنند؛ این خطای بزرگی است؛ مگر میشود؟ معنای نظام سلطه این است که در دنیا، کشورها و ملّتها و دولتها یا باید سلطهگر باشند یا باید سلطهپذیر باشند؛ این نظام سلطه است. تا چند سال قبل از این، که دنیا دوقطبی بود، یعنی یک طرف نظام غربی بود به سرپرستی و رهبری آمریکا، یک طرف هم نظام شرق بود به سرپرستی شوروی، این دو نظام از 100 مسئلهی اساسی مثلاً بینالمللی و سیاسی، شاید در 95 مسئله با هم اختلاف داشتند [امّا] در چند مسئله با هم توافق داشتند که یکی از آن مسائل، حفظ نظام سلطه بود. یعنی هر دو این را پذیرفته بودند که دنیا به دو منطقه تقسیم میشود. با هم توافق کرده بودند که این طرف به او کار نداشته باشد، او به این کار نداشته باشد؛ هر کدام در آن مجموعهی خودشان نظام سلطه را مستقر کنند.