بیانات سال 1374


و عدم تحوّل یعنی عدم پرداختن فقه به خود مسئله‌ی فقاهت. فقاهت یک شیوه است، یک روش است برای استنباط؛ آن چیزی که ما اسمش را میگذاریم فقاهت [این است]. تا این درس را نخوانید، یاد نمیگیرید که چگونه باید از کتاب و سنّت استنباط کرد؛ فقاهت یعنی شیوه‌ی استنباط؛ خود این هم احتیاج دارد به پیشرفت. خب این که چیز کاملی نیست، چیز متکاملی است؛ نمیشود ادّعا کرد که ما دیگر امروز به اوجِ قلّه‌ی فقاهت رسیده‌ایم و دیگر از این شیوه بهتر نخواهد شد؛ نه، از کجا معلوم است؟ خب، شیخ طوسی ــ ملّای به آن عظمت ــ فقاهت داشت؛ نگاه کنید فتاوی ایشان را؛ ببینید در یک مسئله‌ی فقهی که شیخ طوسی وارد میشود، کدام مجتهد امروز حاضر است آن‌جور بحث بکند؟ خیلی ساده است، خیلی سطحی است؛ مجتهد امروز هرگز راضی نمیشود به آن‌جور کار کردن و استنباط یک مسئله. فقاهت تکامل پیدا کرده و دوره‌های متعدّدی تکامل پیدا کرده است؛ یعنی انسان همین‌طور که نگاه میکند به تاریخ فقاهت، مقاطعی را پیدا میکند؛ البتّه نظرات مختلف است. تصوّر بنده این است که زمان شیخ،32 یک مقطع است، زمان علّامه33 یک مقطع است ــ میگوییم علّامه و نمیگوییم محقّق،34 در حالی که قاعدتاً [زمان] اینها یکی است، برای اینکه بحث استدلالی در بساط علّامه زیادتر است و انسان بیشتر میتواند بفهمد که با مسئله چگونه برخورد میکرده است؛ در مورد محقّق به این روشنی نمیشود فهمید ــ بعد یک دوره‌ی تقریباً دویست‌وپنجاه‌ساله میگذرد، زمان محقّق کَرَکی باز یک مقطع دیگر است که انسان به طور واضح میفهمد که کیفیّت استنباط محقّق کرکی با کیفیّت استنباط علّامه فرق دارد؛ همان فقاهت است [امّا] کامل شده است. بعد میرسد به مقطع بعدی که به نظر بنده مقطع تلامذه‌ی وحید بهبهانی است که شکوفایی فقاهتِ اصولی است که صاحب‌ریاض35 است و صاحب‌قوانین است و شیخ جعفر36 است و سیّدِ بحرالعلوم است و مانند اینها هستند. بعد میرسد به زمان شیخ انصاری و صاحب‌جواهر که البتّه این مقطع و تحوّل در شیوه‌ی فقاهت در کار شیخ بیشتر آشکار است تا کار صاحب‌جواهر ــ اگرچه کار صاحب‌جواهر هم یک کار نویی است، کار جدیدی است ــ بعد از شیخ انصاری به گمان قاصرِ این حقیر اگر از مقطعی بتوانیم اسم بیاوریم و بگوییم که تحوّلی در فقاهت انجام شده است، مقطعِ مرحوم آیت‌اللّه بروجردی است که یک مقطع جدید است؛ یک باب جدیدی این بزرگوار باز کرد در کار فقاهت.

«24»