فرض دوّم این است که حوزه ضدّ حکومت و نقطهی مقابل حکومت باشد. مثل آنجوری که حوزههای علمیّهی ما قبل از انقلاب در برههی اخیر بودند و در برخی از برهههای گذشته هم همینجور بودهاند. روحانیّت شیعه در مقابل دستگاهها قرار داشت؛ علّت چه بود؟ علّت این بود که آن دستگاهها دستگاه ظلم بودند، دستگاه کفر بودند، دستگاه فساد بودند و روحانیّت با این چیزها مخالف بود. این شکل هم بدیهی است که امروز معنی ندارد. حوزهی علمیّهی اسلام، امروز نمیتواند با حکومتی که پرچم اسلام را برافراشته، اسلام را عزیز کرده، شریعت را از اِندراس15 درآورده، از انزوا خارج کرده و از لحاظ اعتبار و آبرو در سطح بلندترین قلّهی جهانی قرار داده است، مخالفت کند. این هم پس شقّ دوّم که مردود است. امروز این حکومتی که وجود دارد، در مبنا و اصل، زاییدهی خود حوزهی علمیّه است؛ چطور ممکن است که حوزه با آن مخالفت کند؟ البتّه من حوزه را عرض میکنم و آدمهای مریض را کار ندارم، آدمهای خبیث بالذّات یا بالعرض را کار ندارم. هستند آدمهای مریض و ناراحت؛ کسانی که نه اینکه بگوییم با هر دستگاه سیاسیای مخالفند؛ نه، با دستگاه سیاسیای که مدبّرش ساواک بود، خیلی هم خوب بودند، خیلی هم خوشوبش میکردند؛ حالا هم که با دستگاه روحانیّت مخالفند، نه از سر مبارزهجویی و حالت مبارز داشتن است؛ نه، شجاعت مبارزه را هم ندارند ــ یک تَشری به آنها زده بشود، از آنچه کردهاند، هفت بار استغفار خواهند کرد! ــ از سر دنائت و از سر خباثت است؛ چون میبینند که دستگاه حکومت اسلامی نجیبانه برخورد میکند، نانجیبانه در مقابلش میایستند.