امّا من عرض میکنم ای علیّ بزرگ، ای محبوب خدا! شجاعت تو در میدان زندگی بمراتب از شجاعت تو در میدان جنگ بالاتر بود؛ از کِی؟ از نوجوانی؛ همین ماجرای سبقت به اسلام را که عرض کردیم. آن روزی قبول دعوت کرد که همه به دعوت پشت کرده بودند و کسی جرئت نمیکرد؛ این یک شجاعت است. البتّه یک حادثه را که شما در نظر میگیرید، مثل همین حادثه، از ابعاد مختلف ممکن است مثال برای خصوصیّات مختلف باشد؛ حالا فعلاً از نظرگاه شجاعانه بودن این کار به آن نگاه میکنیم. پیغمبر اکرم یک پیامی را در یک جامعهای دارد عرضه میکند که در این جامعه همهی عوامل، ضدّ آن پیام است: جهالت مردم در مقابل آن پیام است، نخوت مردم در مقابل آن پیام است، اشرافیّت اشرافِ مسلّط بر مردم در مقابل آن پیام است، منافع مادیّشان در مقابل آن پیام است، منافع طبقاتیشان در مقابل آن پیام است. چه شانسی دارد چنین پیامی در یک جامعه؟ پیغمبر اکرم یک چنین پیامی را مطرح میکند؛ اوّل هم «وَ اَنذِر عَشیرَتَکَ الاَقرَبین».5 [امّا] آن عموهای متکبّر با سرهای پُرنخوت و پُرباد غرور، بیاعتنای به حقایق، مسخرهکنِ هر چه حرف حساب است در دنیا، بنا کردند به هوچیگری و مسخره کردن؛ و با اینکه پارهی تنشان بود و آنها هم عِرق و عصبیّت خویشاوندی داشتند ــ یعنی همهی مردم آن روز چنین چیزی را داشتند؛ برای یک خویشاوند گاهی ده سال میجنگیدند ــ امّا اینجا که این خویشاوند این مشعل را بر سر دست بلند کرد، همه چشمهایشان را پوشاندند، رویشان را برگرداندند، بیاعتنائی کردند، اهانت کردند، تحقیر کردند، مسخره کردند. اینجا این نوجوان بلند شد و گفت پسرعمو! من ایمان میآورم. البتّه قبلاً ایمان آورده بود [لکن] اینجا علنی کرد ایمان خود را. و امیرالمؤمنین آن مؤمنی است که در طول مدّت سیزده سال بعثت هرگز ایمانش مخفی نبود، جز همان چند روز اوّل. مسلمانها چند سال ایمان مخفی داشتند، امّا همه میدانستند که علی از اوّل ایمان آورده است؛ مال او مخفی نبود. این را درست تصوّر کنید در ذهنتان: در و همسایه اهانت میکند، بزرگان جامعه اهانت میکنند، سختگیری میکنند، شاعر مسخره میکند، خطیب مسخره میکند، پولدار مسخره میکند، آدم پست و رذل اهانت میکند؛ و انسان در میان این امواج سهمگینِ مخالف، محکم و استوار مثل کوه میایستد، میگوید «من خدا را شناختهام، این راه را شناختهام» و بر آن پافشاری میکند؛ شجاعت این است.