بنده در زمان مسئولیّت قبلی خودم یک سفری کردم به یک کشوری که آنجا هم کشور بزرگی است و جمعیّت زیادی دارد؛ انقلابی کرده بودند. نمیخواهم حالا از آن مملکت اسم بیاورم. آن روزی که بنده رفتم، نوزده سال بود انقلاب آنها انجام گرفته بود. از فرودگاه که میرفتیم به طرف آن محلّی که برای ما در نظر گرفته بودند، رئیسجمهور آن کشور پهلوی من در اتومبیل نشسته بود و راجع به بعضی از امور صحبت میکردیم. من دیدم بعضی جاها خیابانها را بستهاند، بعضی جاها کارگرها دارند کار میکنند. گفتم مثل اینکه مشغولید، در شهر کارهایی میکنید. به من گفت بله، ما تا امسال فرصت نکرده بودیم که آسفالتهای این شهر را ــ که پایتخت آن کشور بود ــ که در انقلاب خراب شده بود، درست کنیم؛ امسال یک فرصتی به دست آمده است و داریم [درست میکنیم]. آسفالتهای خیابانها را بعد از نوزده سال داشتند درست میکردند! ببینید این کارایی انقلابها است. انقلابهایی که ما دیدیم، همهی همّتشان صرف نگه داشتن خودشان میشد؛ نه یک انتخابات درستی، نه یک سازندگیای در کشور، نه یک بنای تازهای؛ آنهایی که خیلی پیشرفته بودند، برنامههای پنجساله و چندساله اعلام میکردند؛ امّا صورت بود، در باطن تقریباً هیچ. غالباً هم این انقلابها یکی پس از دیگری به خاطر همین کمکاریها و ناتوانیها و عیوب دیگری که داشتند، شکست خوردند؛ چه آنهایی که کمونیستی بودند، چه آنهایی که غیر کمونیستی بودند امّا به هر حال چپ بودند. نوزده سال از انقلاب گذشته بود، اینها تازه به فکر افتاده بودند که پولی خرج کنند تا خیابانهای پایتخت را اصلاح کنند! شما ببینید چقدر فاصله است با این انقلابی که شما به وجود آوردید و این توانایی و کارایی معجزآسایی که این انقلاب شما انجام داد.